نظريه پياژه
الگوی رشد اخلاقی پياژه در اوايل به واسطه کار او روی کودکان ژنوی در کشور سوئيس، در طول سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ صورت گرفت. برای تحقيق روی مفاهيم رشد اخلاقی، پياژه از دو روش بسيار متفاوت استفاده کرد.
يکی از روشهای او مبتنی بر ديدگاه طبيعت گرايی بود که در آن بازیهای معمولی کودکان مانند تيله بازی را در خيابانها مورد مشاهده قرار داد. پياژه از نزديک چگونگی ايجاد و اجرای قواعد بازی را در پسربچهها بررسی کرد و او را درباره شرايطی که قواعد بازی بايد تغيير کند و يا حتی از بين برود مورد سؤال قرار داد. دومين ديدگاه که بسياری تجربی بود ارائه مسائل اخلاقی دشوار به کودکان برای حل کردن بود. اين مسائل به شکل داستانهای کوتاه به کودک ارائه میشد و از او خواسته میشد تا از بين دو نمونه ارائه شده به او فرد شرير يا سرکش را مشخص کند. مثلاً در يک داستان کوتاه پسری به نام اگوستين در حالی که سعی داشت برای کمک به پدرش جعبه جوهر او را پر کند يک لکه بزرگی از رنگ روی روميزی پدرش ريخت. از سوی ديگر يک پسر کوچک ديگر به نام جولين در حالی که در حال بازی با قلم پدرش بود يک لکه کوچکی از رنگ را روی روميزی پدرش ريخت.
پياژه معتقد است استدلال اخلاقی همانند رشد شناختی هم به وسيله عوامل محيطی و هم عوامل ذاتی هدايت میشود. از جهت ذاتی، کودکان توانايیهای شناختی خود را با دور شدن از افکار خودمحورانه، توانا کردن آنها برای جذب اطلاعات بيشتر و ديدگاههای مختلف در ارزيابی موقعيتهای اخلاقی توسعه میبخشند. بنابراين، قواعد غيرقابل تغييرپذيری از نتايج عينی رفتارها به نقطه نظر انعطاف پذيرتر و گسترده تر پديدههای جهانی تغيير میيابد. پياژه معتقد است تجارب اجتماعی نقش مهمی را در گذر يک کودک از يک مرحله به مرحله ديگر دارد. در طول سالهای اوليه زندگی، کودکان ياد میگيرند که والدين معمولاً قواعد رفتاری را به زور به آنها ديکته میکنند. آنها نيز بنا بر ميل والدينشان و برای سازگاری با دنيای پيرامونشان به متابعت از والدين میپردازند. اما حالتی ذاتی در سيستم کودکان نهفته است که باعث میشود آنها بعداً نقطه نظرات خود را بيان کرده و در يابند که میتوانند در مورد عقايد مختلف سئوالاتی را مطرح کنند. به تدريج همراه با تعاملات آنها با همسالان يک عامل مهم ديگر اجتماعی شدن اضافه میشود. همانطور که پياژه در بازيهای خيابانی نيز کشف کرد، کودک از طريق تعامل با ديگران ديدگاهها و قواعد متعددی را در زمينه مسائل مختلف که نتيجه گفت وگو و مصالحه با نقطه نظرات ديگران میباشد به دست آورد .
به طور کلی پیاژه به سه مرحله اخلاقی توجه دارد:
1- ناپیروی اخلاقی ( کل مرحله حسی – حرکتی و بخشی از نیم دوره پیش عملیاتی)
2- دگر پیروی اخلاقی اخلاقی ( از 6 تا 10 سالگی)
3- خود پیروی اخلاقی ( 10 – 11 سالگی به بعد)
لورنس کلبرگ
لورنس کلبرگ سال های زیادی از عمر خود را در زمینه پژوهش درباره ی چگونگی رشد معیار های اخلاقی در انسان گذراند و دریافت که روش های مستقیم و سنتی آموزش قضاوت اخلاقی در نوجوانان و جوانان دارای اثر بخشی بسیار محدودی است.
کلبرگ در ۲۵ اکتبر ۱۹۲۷ در خانواده ای مرفه در نیویورک به دنیا آمد و دوران تحصیلات ابتدایی و دبیرستان خود رادر یک مدرسه خصوصی ویژه کودکان غالبا با هوش و ثروتمند سپری نمود. پس از پایان تحصیل در دبیرستان با آن که از نظر مالی بی نیاز بود، به عنوان مهندس دوم کشتی به حرفه دریانوردی پرداخت. در سال ۱۹۴۷ وارد دانشگاه شد. وی در امتحانات ورودی دانشگاه آن چنان نمرات درخشانی کسب کرد که تنها با گذراندن چند واحد محدود دانشگاهی پس از یک سال موفق به کسب در جه لیسانس گردید. برای تحصیل در مقاطع تحصیلی بالاتر در رشته روانشناسی در شیکاگو اقامت نمود. در سال های آغاز تحصیل در این رشته به روانشناسی بالینی علاقمند بود، اما به زودی به دیدگاه های پیاژه علاقمند شد و به کار با کودکان و نوجوانان در زمینه رشد اخلاق پرداخت. وی برای تدوین رساله دکتری خود این موضوع را دستمایه کار خویش قرار داد و تفاوت های موجود در استدلال کودکان را در باره قضایای اخلاقی در کودکان بررسی نمود.. وی به این ترتیب نخستین گام را در شکل گیری نظریه «مراحل رشد اخلاقی در انسان» برداشت.
وی در سال ۱۹۷۳ به یک بیماری ویژه مناطق حاره مبتلا شد و بستری گردید. مدتی بعد ناپدید شد و پس از چندی جسد بی جان او را یافتند. علت مرگ وی ناشناخته ماند.
کلبرگ بر این باور بود که انسان در هنگام تولد هیچ مفهومی در باره اخلاق، قضاوت اخلاقی، درستی و صداقت ندارد. وی دریافت که محیط خانواده نخستین منبع ارائه دهنده ارزش ها ورشد اخلاق در فرد می باشد. به گمان وی یک فرد عادی با میزان هوش و توانایی تعامل معمول با سایر افراد جامعه می تواند الگوهای رفتار اخلاقی را بیاموزد. کودکان شیوه های تفکر از جمله درک مفاهیم اخلاقی مانند عدالت، حق جویی و مساوات را در جریان تجربه های خود می آموزند. وی فرایند کسب و یادگیری رشد قضاوت اخلاقی در کودکان را در مدت زمان طولانی تر از مدتی که پیاژه به آن معتقد بود تصور می کرد و آن را پدیده ای تدریجی می دانست.
کلبرگ نظریه رشد قضاوت اخلاقی خود را در سه سطح تبین نمود: سطح پیش عرفی، سطح متعارف و سطح پس عرفی.
از دیدگاه کلبرگ یکی از جنبه های مهم رشد آدمی درک ارزش های حاکم بر جامعه و سازگار شدن با این ارزش ها است. مفهومی که کودکان از درست یا نادرست دارند همراه با افزایش سن به گونه های جالبی تغییر می کند. بیشتر کودکان پنج ساله باور دارند که دروغ گفتن، دزدی کردن، یا آزار رساندن به دیگران کار نادرستی است. با این حال همراه با افزایش سن، درک آن ها از این اظهار نظرها تغییر می کند. کودکان اندک انک در می یابند که چه گفته ای دروغ است، چه فرقی بین قرض گرفتن و دزدی کردن وجود دارد، یا آسیب رساندن عمدی به دیگران بیشتر قابل سرزنش است آسیب رساندن و آزار غیر عمد .
توانایی داوری در مسائل اخلاقی، بستگی به رشد شناختی جوان دارد. جوانان بزرگتر بهتر از جوانان کوچکتر می توانند از پس مفاهیم اتزاعی برآیند و به استناد هایی در باره روابط اجتماعی دست بزنند. گرچه توانایی های شناختی رو به رشد مسلما نقشی در تکوین مفهوم درست و نادرست در جوان دارند، اما به همان اندازه عوامل دیگری نیز ( مانند سرمشق هایی که والدین و همسالان فراهم می کنند) در این میان نقشی دارند. رفتار اخلاقی جوانان ( توانایی پرهیز از اعمال نکوهیده جامعه و دلبستگی به بهزیستی دیگران) افزون بر میزان درک آن ها از مسائل اخلاقی، به عوامل متعدد دیگری نیز بستگی دارد.
کلبرگ با الهام از نظریه رشد شناختی پیاژه و بررسی های او در زمینه استقلال اخلاقی کوشید به این پرسش پاسخ دهد که آیا مراحل همگانی در رشدقضاوت اخلاقی دیده می شود یاخیر.گذر کودکان از یک مرحله بعدی، بیشتر از تغییر سازمان شناختی درونی ناشی می شود تا فراگیری ساده مفاهیم اخلاقی رایج در فرهنگی که کودکان در آن زندگی می کنند. گفتنی است که برخی روانشناسان با چنین دیدگاهی موافق نیستند و یاد آور می شوند که رشد وجدان با تشخیص درست و غلط، صرفا حاصل رسش (پختگی) توانایی های شناختی نیست. نگرش اخلاقی کودکان متاثر از همانند سازی آنان با والدین و نیز روش هایی است که برای تشویق یا تنبیه رفتار آنان در موقعیت های معین به کار رفته است. معیار های اخلاقی همسالان جوان و شخصیت های تلویزیونی و کتاب ها نیز نقش مشابهی در این میان دارند. بررسی ها گویای آن هستند که قضاوت های اخلاقی بر اثر تماشای سرمشق های مختلف قابل تغییر است. تماشای فرد بزرگسال که بر پایه اصولی مورد پذیرش جوانان به اظهار نظر اخلاقی می پردازد و به خاطر آن تقویت می شود و ممکن است سبب شود کودکان قضاوت اخلاقی خود را یک سطح بالاتر یا پایین تر ببرند.
از سوی دیگر رفتار اخلاقی افزون بر توانایی استدلال در ارتباط با معماهای اخلاقی، به عوامل متعدد دیگری نیز بستگی دارد. دو عامل مهم در این زمینه عبارتند از : توانایی توجه به پیامد های دراز مدت اعمال خود ( به جای توجه یه پاداش های فوری) و توانایی های کنترل رفتار خود. عامل دیگری که اهمیتی همسان دو عامل یاد شده دارد توانایی همدلی با افراد دیگر است، به این معنی که شخص بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. درک احساسات دیگران ما را به یاری رساندن به آن ها بر می انگیزد.
مفاهيم مهم در نظريه کلبرگ
1. مراحل رشد اخلاقي ثابت و بدون تغيير هستند.
کلبرگ در مطالعات خود به اين نتيجه رسيده است که ترتيب و مراحل ششگانه رشد اخلاقي، در فرهنگهاي گوناگون، ثابت و بدون تغيير است. به نظر او در طول رشد اخلاقي هر فرد، هيچکدام از اين مراحل حذف نميشود و در عين حال، جهش از مراحل پايينتر به مراحل نهايي نيز ممکن نيست. البته ممکن است رشد اخلاقي به خاطر تفاوتهاي فرهنگي و فردي، سريع يا کند شود، يا اين که در فرهنگها و افراد مختلف، در رسيدن به بالاترين سطح يا مرحله رشد اخلاقي تفاوت وجود داشته باشد؛ ولي به گمان او، تفکر اخلاقي، الگويي جهاني دارد. اين الگوي منظم جهاني با عقيده مذهبي ارتباطي ندارد. در رشد تفکر اخلاقي هيچگونه تفاوتي ميان هيچ يک از پيروان اديان يا منکران وجود خدا نيست. همچنين به نظر او اگر فردي به سطح بالايي از رشد اخلاقي برسد(خصوصا مرحله ششم) ديگر به مراحل قبلي باز نميگردد. به طور کلي رشد اخلاقي، پيشرفت به سوي مراحل بالاتر است و در آن بازگشتي به مراحل قبلي وجود ندارد.
2. استدلال و داوريهاي اخلاقي با جنبههاي شناختي ارتباط دارد.
کلبرگ ميگويد که هدف اصلي از تربيت اخلاقي بايد تحريک رشد طبيعي داوريها و استعدادهاي اخلاقي کودک باشد تا به او اجازه داده شود که از قضاوتهاي اخلاقي خودش براي کنترل و هدايت رفتارش، استفاده کند. به نظر او اين گونه تعريف براي تربيت اخلاقي جاذبيت بيشتري دارد تا اين که تربيت اخلاقي بر اساس آموزش قوانين ثابت تعريف شود. تعريف اخير از تربيت اخلاقي، ما را به اينجا ميرساند که برخلاف تمايلي که کودک در حال حاضر دارد، او را به طور مستقيم به گام بعدي در رشد اخلاقي سوق دهيم يا آن که يک الگوي اخلاقي ناآشنا را بر او تحميل کنيم. بر اين اساس، او معتقد است که محيطهاي آموزشي بايد در تربيت اخلاقي، نقش واضح نمودن ارزشهاي اخلاقي را ايفا کنند. اين وظيفه تنها بايد به عنوان بخشي از تربيت عمومي در مدرسهها مورد توجه قرار گيرد، نه آن که مدارس در اين مورد، رسالت ويژهاي را براي خود در نظر بگيرند.
همانگونه که اشاره شد، کلبرگ محيط اجتماعي را شرط لازم براي رشد اخلاقي ميداند؛ زيرا به عقيده او محيط اجتماعي فرصتهاي لازم را براي پذيرش نقش در کودکان به وجود ميآورد و تواناييهاي پذيرش نقش را نيز اساس داوري اخلاقي ميداند. او ميگويد که محيطهاي اجتماعي محدود و گوشهگير و يا محيطهاي آموزشي بزرگ، براي دانشآموزان ويژگي لازم را براي فراهم آو�
نظرات شما عزیزان:
به نظر من این مطالب خیلی چرته!